
این دو همسفر مانند جسم و سایه پیش و دنبال به جهان می آمدند و ندیده عاشق یکدیگر بودند.ولی در نخستین ملاقات خود با هم آشنا شده انس گرفتند، به طوریکه بی اختیار این در آغوش آن و آن در قلب این فرو رفت .
اندک اندک چهره ی هولناک دنیا در نظر نوزاد قیافه ای زیبا و محبوب گرفته .هرچه بزرگتر می شد احساس می کرد که این محیط و این فضا را بیشتر دوست دارد، تا کار به جایی رسید که همه چیز را فدای دنیای محبوب و عزیز نمود.
وه که انسان چه موجو عجیبی است!
دستگاه افرینش محصولی از بشر، شگفت انگیزتر به دنیا نفرستاد.
هر قدر هم که سالمند و بزرگ باشد، باز به کودکان خردسال می ماند که بی سبب خوشدل و بیهوده ازرده و ملول است.
گاهی به افراط پیش می رود و زمانی به تفریط باز پس می گردد و اگر امیدوار باشد بر حرص و طمع می افزاید و اگر مایوس گردد از شدت تاسف جان می سپارد.چنان خشمگین می شود که خود را بی اختیار به هلاکت می اندازد و چندان خرسند و خوشحال میگردد که احتیاط و پیش بینی را پاک فراموش میکند.
در موقع ترس به قدری ضعیف و عاجز است که از سود خود نیز می پرهیزد و هنگام ایمنی کورکورانه در چاه نیستی فرو می افتد.
در مصیبت سخت نا بردبار و کم طاقت است و همین که به عیش و خوشگذرانی رسید جهان را دمی میشمارد.
روزی اگر گرسنه ماند، از شدت ضعف بر خاک مینشیند و بر سر سفره چندان میخورد که باز هم فرط سنگینی و کسالت به او مجال جنبش و حرکت نمی دهد.
ادامه دارد...
(منبع:نهج البلاغه-ترجمه:جواد فاضل-ص133-137)
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: نهج البلاغه، علی علیه السلام، حیدر، شیر خدا، جواد فاضل، امیر المومنین,
